یادی از شهدا

29 دی 1393 توسط مدرسه حضرت زینب کبری سلام الله علیها ارومیه

یادی از شهدا

پیرمرد نجار اصفهانی برای ساخت تابوت جهت شهدا به معراج شهدای اهواز آمده بود.
هر روز شهید می آوردند ….
پیرمرد ، دست تنها بود اما سخت کار میکرد و کمتر وقتی برای استراحت داشت .
روزی از روزها همین که داشت از لابلای پیکر مطهر شهدا عبور میکرد،
شهیدی نظرش را جلب کرد ؛
کمی بالای سر شهید نشست
رو به شهید کرد و با همان لهجه ی شیرین اصفهانی گفت :
باریکِلاااا ، باریكِلااااا
و بلند شد و به كارش ادامه داد .
یك نفر كه شاهد این قضیه بود ، سراغ پیرمرد رفت و جویا شد.
پیرمرد نجار تمایلی به صحبت كردن نداشت.
همان یك نفر ، سماجت كرد تا ببیند قضیه ی باریكلا گفتنهای پیرمرد چه بوده است.
پیرمرد با همان آرامش گفت : پسرم بود .
شادی روح شهدا صلواتی هدیه کنید

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 1 نظر

موضوعات: صفحه اصلی لینک ثابت

نظر از: حيدري [عضو] 
  • بهاردلها

سلام علیکم
دست شما درد نکند .مطلب خیلی قشنگی بود . استفاده کردیم
التماس دعا
در وبلاگ بهار داستان قیام امام خمینی (ره)بصورت رمان گذاشته شده. خوشحال می شویم چنانچه نظر شما را هم در این مورد بدونیم
وبلاگ بهارhttp://bahar.kowsarblog.ir/


الحاقیات:
  • 4758-_-_-_.jpg - ضمیمه یافت نشد!
1393/10/29 @ 17:30


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

روز شمارفاطمیه

روزشمار فاطمیه
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس